امروز به جز دو سه ساعت ... از نُه صبح تا نُه شب تمامش رو سرپا بودم و راه رفتم ... نه اینکه بیرون بوده باشم، نه ... تمام وقت توی دفتر منتظر تلفن کاری مهمی بودم که مردک احمق معلوم نیست چرا نزد ... ازونجا که بیش فعالم، در چنین مواقعی نمیتونم بشینم ... البته قسمتی از وقت رو توی راه پله دفتر گذروندم اما انقدر راه رفتم که دلم سوخت برای همکارا ...