هر دفعه که مهمونی میرم، شدت استرس برام قابل تحمل نیست و به یک ساعت نکشیده پا میشم ... هر دفعه هم میگم اندفعه با تجربه ی تلخ گذشته کنار باید بیام... ترس راه حلش نیس... ولی شدنی نیست... دلم شادی بدون استرس میخواد... نمیدونم چرا همین چیزای کوچیک اما بزرگ برام انگیزه ی فرار نمیشن... یا هنوز اونقدر قوی هستم که توان مقابله باشونو دارم که موندم یا