doopi
imported
doopi's feed
یهو یاد ماه رمضون دو سال پیش و پیاده برگشتنا از سر کار و یواشکی لیموناد خوردن تو کوچه پسکوچههای یوسف آباد افتادم، به حافظهم گفتم خفه شو خفه شو
doopi
imported
doopi's feed
یا مثلا آقای محمودی راننده سرویس مدافع حقوق من تو سرویس بود، جام همیشه بین در مینیبوس و صندلی راننده بود، بهم میگفت شیشه الکل
doopi
imported
doopi's feed
میگم وای خوابم گرفته، میگه دیگه چیزی نمونده به پایان ساعت کاری، چیزی نمونده به یه عالم سوغاتی، به اومدن مامانت، خدایا چرا یه قدرت به من نمیدی بزنم تو دهن اینا؟
doopi
imported
doopi's feed
صحبت عروسی یکی از همکارا بود گفتم به نظر من واقعا دو سه مدل غذا بسه برای شام، همه همچین غضبناک نگاهم کردن انگار مثلا چه حرف زشتی زدم
doopi
imported
doopi's feed
رفتن استادیوم بازی San Jose earthquake و LA Galaxy، میگم اینا اسمشون رو از رو پرسپولیس زلزله برداشتن؟ خیلی بامزهام میدونم
doopi
imported
doopi's feed
ما تو سن خرپیری یه مسافرت داخلی رفتیم همه فهمیدن و فلان، اینا سفر خارجیشون رو رفتن و برگشتن ما تازه فهمیدیم، اونم چی؟ از اینستاگرام
doopi
imported
doopi's feed
هیچ وقت دوست نداشتم چیزی رو که خودم خوشم اومده برای خودم رو کادو بگیرم برای کسی که خوشم نمیاد ازش، امروز مجبور شدم این کار رو بکنم ولی
doopi
imported
doopi's feed
گفت بگو چرا با فلانی بدی، گفتم اولا بد نیستم ثانیا سه دلیل داره که دو تاش رو میتونم بگم و یکیش که از همه مهمتره رو نه، بعد که دو دلیلم رو گفتم گفت بیچاره فلانی، گفتم یه بار دیگه این جمله رو جلو من بگو تا دیگه رفاقت بیرفاقت