به ساعت نگاه میکنم/ حدود سه نصف شب است/ چشم میبندم که مبادا چشمانت را/ از یاد برده باشم/ و طبق عادت کنار پنجره میروم/ سوسوی چند چراغ مهربان/ و سایه کشدار شبگردان خمیده/ و خاکستری گسترده بر حاشیه ها/ و صدای هیجان انگیز چند سگ/ و بانگ آسمانی چند خروس/ از شوق به هوا میپرم چون کودکیم/ و خوشحال که هنوز/ معمای سبز رودخانه از دور/ برایم حل نشده است/ آری از شوق به هوا میپرم/ و خوب میدانم/ سال هاست که مرده ام
-
baran
- [ 0 ]
-
[ 0 ] - (Edit | Remove)
baran
imported
baran's feed
امشب یه دوستی و بعد از 5 سال دیدم خیلی اتفاقی ، همچین پرید تو بغلم و جیغ کشید خودمم ترسیدم ! وای به اونایی که داشتن مارو میدیدن :))
baran
imported
baran's feed
گویا در دربار شاهان صفوی که به هیچ روی تحمل مخالف را نداشته اند گروهی جلاد زنده خوار وجود داشته اند به نام چگین یا چیگیین که با اشاره ی سلطان همچون جانوران درنده به قربانی حمله کرده و زنده زنده او را می خوردند . شاید گمانش هم دشوار باشد . اما راست است .
baran
imported
baran's feed
این کتاب و خیلی دوست دارم.. وقتی دیدمِش مدام آقای دارسی میومد توی ذهنم! شخصیتش هم خوانی داره.. بهش گفتم حتی! حالا بیشتر از پیش مجذوب داستانَم .. این کاراکتر از همه نزدیکتره بهش!
baran
imported
baran's feed
نوشته: "فراموش کردن آدمها، درست از موقعی شروع میشود که از بودنشان مطمئن شدهایم"... به خواب دیدن آدم ها از کجا شروع میشود؟
baran
imported
baran's feed
چندی است (غوت.قوت.قوط.غوط) (قالبم. غالبم) شده اینا.. خودم و کشتم! لحظه هام (بغض هام) رو باهاشون (غورت. قورت) میدم. راه چاره یافتم یافتم.. یافتم...
baran
imported
baran's feed
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش/ شعرهایم را به آبی های دنیا می رسانم/ گر تو مجذوب کجا آباد دنیایی من اما/ جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا می کشانم
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم/ که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم/ میان خونم و ترسم که گر آید خیال او/ به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم/ خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند/ به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم/ منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی/ ز من گر یک نشان خواهد نشانیهاش بنمایم/ همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره/ شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم/ ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان/ که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم/ اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید/ من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم/ رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش/ در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
-
baran
- [ 0 ]
-
[ 0 ] - (Edit | Remove)